- تیره فام (رَ / رِ)
تاریک و سیاه رنگ. تیره رنگ. تیره فش:
هوا تیره فام و زمین تیره گشت
دو دیده در او اندرون خیره گشت.
فردوسی.
به پند منادی نشد شاه رام
به روز سپید و شب تیره فام.
فردوسی.
من این کرده وز شب جهان تیره فام
که داند که من که و راهم کدام.
اسدی (گرشاسب نامه).
سپهبد چو دید آسمان تیره فام
بزد بر سر اسب جنگی لگام.
اسدی (گرشاسب نامه).
جویست و جر پردۀ عبرت ز دردها
ره پر زجر و جوی و هوا سرد وتیره فام.
ناصرخسرو (دیوان ص 260).
، کنایه از شب:
به گوهر فروزد دل تیره فام
مگر شبچراغش از اینست نام.
نظامی
هوا تیره فام و زمین تیره گشت
دو دیده در او اندرون خیره گشت.
فردوسی.
به پند منادی نشد شاه رام
به روز سپید و شب تیره فام.
فردوسی.
من این کرده وز شب جهان تیره فام
که داند که من که و راهم کدام.
اسدی (گرشاسب نامه).
سپهبد چو دید آسمان تیره فام
بزد بر سر اسب جنگی لگام.
اسدی (گرشاسب نامه).
جویست و جر پردۀ عبرت ز دردها
ره پر زجر و جوی و هوا سرد وتیره فام.
ناصرخسرو (دیوان ص 260).
، کنایه از شب:
به گوهر فروزد دل تیره فام
مگر شبچراغش از اینست نام.
نظامی
